داستان مزدور
ابوالفضل جباری | شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ب.ظ

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفتکه خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است.
آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سوال ساده نمود و رفت.
فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذرانده تا سوالی از حکیم بپرسد، شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف...
منبع : http://tafrihsabz.com
لینک منبع و پست : http://www.tafrihsabz.com/post/109
داستان مزدور
- ۹۴/۰۳/۰۹