داستان بخت با من یار نیست
ابوالفضل جباری | چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ

داستان بخت با من یار نیست
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا می کرد " بخت با من یار نیست " و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سر سبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: " ای مرد کجا میروی؟ "
منبع : http://tafrihsabz.com
لینک منبع و پست : http://www.tafrihsabz.com/post/154
داستان بخت با من یار نیست
- ۹۴/۰۳/۲۷